رمان{عشق سیاه و سفید}
❀ⓟⓐⓡⓣ¹²⁰❀
ساعت ۳:٠۹دقیقه... رسیدن به عمارت... هردو ماشیناشونو پارک میکنن و پیاده میشن...
کیونگ: هی جونگ سو...!(صدای اروم)
جونگ سو: هوم؟(صدای اروم)
کیونگ: با صدای اروم باید وارد شیم... کسی نباید بیدار شه....
جونگ سو: اها.... باشه...
ارومو بی سرو صدا وارد عمارت میشن...
ا/ت: واییی چقدر بزرگه داخلش...
نونا: هوم.. اره... خیلی...
کیونگ: خوب رسیدیم قسمت اتاقا... اون اتاق برای شما این اتاقم برای ما...
جونگ سو نونا اتاق خودشون میرن و ا/ت و کیونگم اتاق خودشون...
نونا: چقدر عمارت قشنگیه...
جونگ سو: من یه بار اینجا اومدم... اره خیلی قشنگه...
نونا: تو انگاری...رفتو امدت کلا با خانواده اینا بوده...
جونگ سو: اوم... اره...
نونا:اینجا دستشویی داره؟!
جونگ سو: اره پشتته
نونا: ایی ارع راست میگی حواسم نبود(خنده)
جونگ سو:(خنده)
ویو نونا
از خجالت اب شدم... دستشویی پشتم بودو من ندیدمش.... اخ خدا... دختره ی خنگ... الان جونگ سوهم مسخرم کرد... بهم خندید... خلاصه بعد این همه غر غر کردن سر خودم... کار ها لازمو کردم... دستو صورتمم شستم... خشک کردم دستو صورتمو موهامم گوجه ای بالا بستم... از دستشویی زدم بیرون...خواستم لباس راحتی بپوشم... رفتم سمت چمدون... و لباساروهم دراوردم هم وارد کمد کردم هم چند لباس ور داشتم تا بخوام لباسامو عوض کنم....
جونگ.سو: میخوای لباساتو عوض کنی؟!
نونا: آ.. اره... چطور مگه؟!
جونگ سو: قبل اینکه لباس عوض کنی... یچی. بهم بدهکاری....
نونا: نفهمیدم... چی!؟
جونگ سو: بیا تا بهت بگم...
واقعا گیج شده بودم... منه خنگ که همچی از سرم میپره... چی یادم رفته و بهش بدهکارم؟! رفتم جلوتر پیشش... پاشدو جلوم وایستاد...
جونگ سو: میدونی چی بهم بدهکاری؟!
از استرس ترس رو دلم نشست...
نونا: چی؟
دستشو اورد بالا یقه ی لباسمو کمی کشید پایین تا گردنم.... بعد صورتشو نزدیک گردنم کرد... سرشو فرو برد تو گردنم... و در حال گاز گرفتن بودم وهی میمکید... داشت دردم میگرفت.... خیلی کارش مرموزانه بود....
نونا: اییی... جونگ سو...
ولی انگار نه انگار من حرف زدم... تو کار خودش بود... و همچنان ادامه میداد...
واقعا دردم گرفته بود....
نونا: اخخ جونگ سو دردم گرفت...
با این حرفم زود سرشو اورد بیرونو بهم نگاه کرد...
جونگ سو: دردت گرفت؟!
نونا: ه.. هوم!(قیافه بچگونه)
قیافمو شبیه بچه ها کردم...
نونا: تو... اذیتم کردی..(لوس شده)
جونگ سو: اخی... من دخترمو اذیت کردم..؟!
نونا: اوهوم...
بعد نشستو از کمره منم گرفتو منو نشوند رو پاهاش... سرشو برد تو گردنم... بوس کرد تا خوب شه...
جونگ سو: دختر کوچولوم... حالا خوب شد؟!
نونا: اوهوم(لبخند اروم)
جونگ سو: خوب... برو لباساتو عوض کن... که با اینا اذیت میشی...
نونا: باشه...
از روی پاش بلند شدم... به سمت.. کمد لباسا رفتم تا لباسامو عوض کنم...
ساعت ۳:٠۹دقیقه... رسیدن به عمارت... هردو ماشیناشونو پارک میکنن و پیاده میشن...
کیونگ: هی جونگ سو...!(صدای اروم)
جونگ سو: هوم؟(صدای اروم)
کیونگ: با صدای اروم باید وارد شیم... کسی نباید بیدار شه....
جونگ سو: اها.... باشه...
ارومو بی سرو صدا وارد عمارت میشن...
ا/ت: واییی چقدر بزرگه داخلش...
نونا: هوم.. اره... خیلی...
کیونگ: خوب رسیدیم قسمت اتاقا... اون اتاق برای شما این اتاقم برای ما...
جونگ سو نونا اتاق خودشون میرن و ا/ت و کیونگم اتاق خودشون...
نونا: چقدر عمارت قشنگیه...
جونگ سو: من یه بار اینجا اومدم... اره خیلی قشنگه...
نونا: تو انگاری...رفتو امدت کلا با خانواده اینا بوده...
جونگ سو: اوم... اره...
نونا:اینجا دستشویی داره؟!
جونگ سو: اره پشتته
نونا: ایی ارع راست میگی حواسم نبود(خنده)
جونگ سو:(خنده)
ویو نونا
از خجالت اب شدم... دستشویی پشتم بودو من ندیدمش.... اخ خدا... دختره ی خنگ... الان جونگ سوهم مسخرم کرد... بهم خندید... خلاصه بعد این همه غر غر کردن سر خودم... کار ها لازمو کردم... دستو صورتمم شستم... خشک کردم دستو صورتمو موهامم گوجه ای بالا بستم... از دستشویی زدم بیرون...خواستم لباس راحتی بپوشم... رفتم سمت چمدون... و لباساروهم دراوردم هم وارد کمد کردم هم چند لباس ور داشتم تا بخوام لباسامو عوض کنم....
جونگ.سو: میخوای لباساتو عوض کنی؟!
نونا: آ.. اره... چطور مگه؟!
جونگ سو: قبل اینکه لباس عوض کنی... یچی. بهم بدهکاری....
نونا: نفهمیدم... چی!؟
جونگ سو: بیا تا بهت بگم...
واقعا گیج شده بودم... منه خنگ که همچی از سرم میپره... چی یادم رفته و بهش بدهکارم؟! رفتم جلوتر پیشش... پاشدو جلوم وایستاد...
جونگ سو: میدونی چی بهم بدهکاری؟!
از استرس ترس رو دلم نشست...
نونا: چی؟
دستشو اورد بالا یقه ی لباسمو کمی کشید پایین تا گردنم.... بعد صورتشو نزدیک گردنم کرد... سرشو فرو برد تو گردنم... و در حال گاز گرفتن بودم وهی میمکید... داشت دردم میگرفت.... خیلی کارش مرموزانه بود....
نونا: اییی... جونگ سو...
ولی انگار نه انگار من حرف زدم... تو کار خودش بود... و همچنان ادامه میداد...
واقعا دردم گرفته بود....
نونا: اخخ جونگ سو دردم گرفت...
با این حرفم زود سرشو اورد بیرونو بهم نگاه کرد...
جونگ سو: دردت گرفت؟!
نونا: ه.. هوم!(قیافه بچگونه)
قیافمو شبیه بچه ها کردم...
نونا: تو... اذیتم کردی..(لوس شده)
جونگ سو: اخی... من دخترمو اذیت کردم..؟!
نونا: اوهوم...
بعد نشستو از کمره منم گرفتو منو نشوند رو پاهاش... سرشو برد تو گردنم... بوس کرد تا خوب شه...
جونگ سو: دختر کوچولوم... حالا خوب شد؟!
نونا: اوهوم(لبخند اروم)
جونگ سو: خوب... برو لباساتو عوض کن... که با اینا اذیت میشی...
نونا: باشه...
از روی پاش بلند شدم... به سمت.. کمد لباسا رفتم تا لباسامو عوض کنم...
۱۰.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.